#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_76


قند پرید به گلوی امید.با سرفه های شدید از بهار تقاضای اب کرد بهار با سرعت لیوانی اب به دستش داد و گفت:تمام این جند روز از بابت همین موضوع ناراحت بودم ..هیچ وقت فکر نمی کدم کتی نامردی کند یعنی تا ه حال نکرده بود همیشه با هم روراست بودیم این طوری و کف دستش را نشان امید داد.

امید در حالیکه سخت از این موضوع متحیر شده بود گفت:تو مطمئنی پولها را برداشته و برده؟

-اره با پدرش صحبت کردم کتی با مادرش به سوییس رفته و تقاضای اقامت داده.

امید در دل به بهار حق داد که از این بابت ناراحت باشد او به خاطر پولی که بر باد رفته بود تن به صیغه شدن داده بود.

-تقصیر خودم بود نباید زیادی بهش اطمینان می کردم ولی پدرش ان قدر مایه دار است که این پولها..ولش کن..از خدا می خواهم اگر کتی خولست با پولهای من خوشگذرانی کند کوفتش شود.

امید فکر کرد:بیچاره بهار..چه کلاه بزرگی سرش رفته.هم خودش را بر باد داه هم پولهایش بر باد رفت.

-بهار زود کارهایت را بکن باید برویم پارتی.

-پارتی؟و نشست روی صندلی اشپزخانه فکر کرد:حوصله اش را ندارم.

-میشه من نیام؟

-نه تمام پسرها با دوست دختر هایشان می ایند.

-ولی من که دوست دختر تو نیستم.

-حالا که نیستی من باید تنهایی بروم؟


romangram.com | @romangram_com