#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_77
-چرا به همه می گویی من و تو با هم دوستیم؟؟چرا حقیقت را نمی گویی؟
امید بی حوصله گفت:دفعه پیش هم برایت توضیح دادم اگر بگویم ما صیغه هستیم به ما می خندند می گویند اینها چقدر عقب افتاده و بی کلاسند تازه کلی از دوستانم خواهش کردم که حقیقت را به کسی نگویند حالا فهمیدی یا دوباره توضیح بدهم؟
-نگین هم می اید؟
-نمی دانم از بودن نگین ناراحتی؟
بهار چیزی نگفت.
-یک لباس خوب بپوش که به ما نخندند.
بهار خواست اعتراض کند که امید گفت:به جای پرچانگی برو خودت را اماده کن.
بهار قرولندکنان رفت توی اتاق خواب کمد لباسش را باز کرد تمام لباسهای داخل کمد را امید هفته پیش از تبریز اورده بود به گفته او هدیه مادرش به بهار بود امید که به اتاق امد بهار را هنوز سر انتخاب لباس مردد دید به کمکش شتافت یکی از انها را انتخاب کرد و گفت:همین خوب است.بهار نگاه نا موافقی به لباس انداخت بالا تنه اش ابی بود و با سنگهای قشنگی تزیین شده بود و دامنش مشکی و تنگ بود.
-اینکه بدون استین است خوشم نمی اید.
-همین را می پوشی و حرف دیگری هم نمی زنی.
-انجا هرکه دوست دخترش خوشگل تر و خوش پوش تر باشد خوشبخت تر است فهمیدی؟یادت باشد زیاد پر حرفی نکنی اگر کسی بهت پیشنهاد رقص داد با کمال میل قبول کن.
-ولی اخه...من بلد نیستم با کسی برقصم من نمی رقصم اگر هم برقصم فقط با تو..
-نه این جور مهمانی ها قاعده خودش را دارد اگر بخواهی این قاعده را بهم بزنی همه به چشم یک دختر امل و عقب افتاده بهت نگاه می کنند حالا اینقدر با من لج نکن بدوبرویم که دیرمان شد.بهار به ناچار تسلیم خواسته امید شد و دنبالش راه افتاد.
romangram.com | @romangram_com