#نیاز_پارت_54
- خانوم نیاز بهرامی ..از پرسنل رسیپشن ..درسته؟
به صورتم نگاه میکنه ... نگاهی کلی به تیپم میکنه .. و لبخندی ساده و تصنعی روی لبش مینشونه ..فقط من میدونم که این لبخند پشتش چه حرفهایی هست ... حاضره سر به تنم نباشه اما با این برخوردش اصلا نمیتونم بفهمم که اینبار چه سیاستی میخواد نشون بده ..
با اعتماد به نفس همونطور که نشستم ... دستهامو روی میز میزارم و بدون اینکه نگاهش کنم شروع میکنم ..برعکسه خیلی از پرسنل که بعضی مشخصات و محل سکونتشون رو پنهان میکردند، من با قاطعیت صحبت میکنم
-همه نیاز صدام میکنن ... بیست و شش سال دارم ... مجردم ..فوق لیسانس علوم ارتباطات و مدرک تافل زبان انگلیسی و رو دارم همچنین مسلط به زبان عربی هم هستم و در حال فراگیری زبان آلمانی ... اصالتا شمالیم . در حال حاضر هم ساکن میدون انقلاب هستم ..همش همینه . پسته کاریم هم که میدونین و مدت 2 سال هست که در این هتل مشغول به کارم ...
چشمهاش رو برگه هست و سرش رو به منظور تایید آرام تکون میده ..
- انگیزه تون از کار در این هتل ؟
از دروغ گفتن متنفرم و پنهان کردن حقیقت را هم توهین به شعور مخاطبم میدونم با صداقتی که در نگاهم ریخته ام بهش خیره میشم و میگم
- مثل همه کسانی که شاغلند، اولین انگیزه من هم در کار کردن کسب در آمد و برطرف کردن نیازهای مادی ام هست .اما اینکه چرا این هتل و انگیزه من ! شاید بهتر باشه بگم علاقه من به کار هتل داری و ارتباط با آدمها است که با توجه به شرایط زندگی من خلایی رو برام پر میکنه
ناخودآگاه لبخند محوی رو روی چهره اش می بینم که سریع جمعش میکنه و اخمی محسوس صورتش رو می پوشونه
-اولین تجربه کاریتون هست ؟
باز سرش پایینه و خودشو مشغول نشون میده ..تا اونجا که یاد گرفته بودم به دور از ادبه هنگام صحبت با شخصی به چشمهاش نگاه نکنم ...
یعنی تو نمیدونی که این اولین تجربمه ؟
با پوزخند جوابش رو میدم ...
- آقای دادفر با توجه به شرایط سنی من با کسب همچین مدارکی صد در صد زمانی برای کار کردن هم نداشتم ..
اینبار سرش رو بالا میگیره و نگاهم میکنه ..
-در نتیجه ؟
- واضحه ..بله اولین تجربه کاریمه ...
خواستم بگم که صد در د آخریش هم نیست که صداش میخکوبم کرد ...
-از همون اول هم همین جواب کافی بود ...
یک لحظه برقی از پیروزی یا نمیدونم اگراشتباه برداشت نکرده باشم برقی از شیطنت را در چشمهایش دیدم خواستم جوابش رو بدم که باز با بی اعتنایی صحبت کرد ...
-خب آقای مهران پیرنیا ... از پرسنل زحمتکش نگهبانی ... همینطوره؟
با این حرکت یعنی حرف اضافی موقوف ... خودم رو مشغول ور رفتن با ناخنم کردم ... تا تمامیه پرسنل از جمله بیتا و رضاخودشون رو معرفی کردند ..حتی یکبار هم سرم رو سمتش نچرخوندم ... گه گاهی به افرادی که مشغول معرفی بودند نگاه میکردم ..در واقع کمی هم مشتاق بودم ازشون بدونم ...
حدودا دو ساعتی میگذشت و من واقعا روی اون صندلی خسته شده بودم ..کمی از بطری آب نوشیدم و به ساعتم نگاه کردم ..
این حرکتم از نگاه تیز و محتاط دادفر دور نموند ..
@romangram_com