#نیاز_پارت_55

- خب سرتون رو درد نمیارم ..از اونجایی که با هم آشنا شدیم و همه همدیگرو میشناسیم ..میتونیم به کارمون ادامه بدیم ... این هم بگم که امروز تمامیه پرسنل حاضر در سالن، مهمان من به صرف نوشیدنی و عصرانه به رستوران هتل دعوت هستید ... خب همینجا از همتون خداحافظی میکنم تا تو رستوران همدیگرو ببینیم ..
همه از جامون بلند شدیم و به سمت در خروجی سالن رفتیم ...
باز هم گرسنگی قدرت تصمیم گیری رو ازم گرفته بود
تحمله دیدنه دوباره و این همه کنایه شنیدن از جانبش رو نداشتم ...
همینطور که از سالن خارج میشدیم به رضا گفتم :
- رضا امشب تولد دوستمه و من هنوز کیکی براش تهیه نکردم !
- چجور کیکی میخوای ؟
- خودم شکلاتی دوست دارم یک کیک کوچیک برای یک مرد سی و دو سه ساله !
- نگران نباش نیاز خانم به علیرضا میگم ترتیبش رو بده !
- وای رضا اگه تو نبودی نمیدونم باید چکار میکردم!
- راستی این دادفر چرا از تو در باره انگیزه کاریت پرسید ؟ نکنه باز هم برات برنامه داره
شانه ای بالا انداختم و گفتم:
- نمیدونم والله ... از این جوونور هیچی بعید نیست ... دیدی آخرش چجوری برخورد کرد ؟ م*ر*ت*ی*ک*ه ارث باباش رو طلب داره انگاری!
- ولش کن دختر ... خودش بالاخره بی خیال میشه ..تو فقط اتو دستش نده
- سعی ام رو میکنم ولی بعضی وقتها نمیتونم خودم رو کنترل کنم و زود عصبی میشم
هردو به سمت رستوران رفتیم و بعد از عصرانه دیگه حوصله خونه رو نداشتم و با رضا رفتیم تا مدارک و اسناد باقی مانده رو طبقه بندی کنیم و تو اتاق استراحت کارکنان یک چرتی زدم تا دو ساعت دیگه شیفت رو تحویل بگیرم !
نگاهی به ساعت میندازم هنوز 12 نشده دستامو میکشم و خمیازه ای میکشم که با صورت خندون رضا مواجه میشم همونطور که میخنده میگه
- مگه کوه کندی که اینقدر خسته ای ؟نیم ساعت دیگه صبر کنی زمان استراحتت میرسه !
- راستی رضا حواسم نبود .کیک رو برام هماهنگ کردی ؟
- آره دختر خوب علیرضا گفت میزاره تو یخچال کافی شاپ
با سر به در ورودی لابی اشاره ای میکنه و میگه :
- فکر کنم خودشه، داره میاد ... جذبه رو ..
با دیدن صورت خندون آریا از جام بلند میشم و با خنده براش دست تکون میدم !
- سلام

@romangram_com