#نقاب_من_پارت_99

بلايي سرت بياد و سرت رو زير آب کنم، بهتره
خفه بموني، اگر ميبيني، مني که اسمم لرزه به
عرش مي‌ندازه، براش کار ميکنم، دليل بر اين
نيست که من اون دختره‌ئ‌ بي خانواده برام
مهمه، يا اون مردک داغون ، نيت من فقط ريختن
زهرمه و انتقام.

ديگر صدايي نشنيدم، يعني با کي حرف مي زد؟
با چه کسي مشکل داشت؟ مگر غير از دنيل براي
چه کس ديگري کار مي‌کرد؟

به سمت تخت برگشتم و با فکر و خيال خوابم برد.

اَه اه سونيا، بدو ديگه دختر بدو بدو ..

نفس نفس مي‌زدم و گفتم:

_صبر کن، خپل من تمي تونم بدوئم.

نگاهش کردم، بزرگ شده بود مي‌دونستم کيه؟!
ولي قيافشو نمي ديدم .مي‌خواستم سمتش بروم
که يک دفعه ديدم وسط يک مزرعه ايستادم.
برگ خشک شده يک درخت چشمم را گرفت،
خم شدم تا بردارمش، اما دستي روي دستم
قرار گرفت، نگاهش کردم. چشمان مشکي آن
پسر بچه که انگار هفده، هجده سالش شده
بود، با نگاهم گره خورد.
چشمم را از او گرفتم، بلند شدم و به اطراف
نگاه کردم ديگر خبري از مزرعه نبود، من وسط
يک ساختمان متروکه ايستاده بودم، فضاي
ساختمان نيمه تاريک بود و شيشه هاي شکسته
پنجره ها، و سيم‌هاي برقي که رها بودند و جرقه
ميزدند، رعبي به جانم مي‌انداخت.
با قرار گرفتن دستي روي شانه ام، ناگهان پريدم
به عقب برگشتم، که ببينم چه کسي دستش را روي
شانه ام قرار داد.که هيچکس نبود، و اين بار با سنگيني
دستم متوجه چمداني شدم که در دستم بود، و اين بار
کنار يک درخت ايستاده بودم.کسي مرتب صدايم مي‌زد

romangram.com | @romangram_com