#نقاب_من_پارت_100
صدايش آشنا بود ولي نمي توانستم ببينمش، دوباره به
روبه رو نگاه کردم و گفتم :
_خيلي بدي اهورا، خيلي، نابودم کردي نابودت ميکنم.
نفسم گرفته بود و با وحشت از خواب پريدم.
دستم را روي گلويم گرفتم، هنوز نفس نفس ميزدم
اين چه خوابي بود، که من ديدم ؟..اهورا.. خيلي وقته
که نديدمش، از وقتي که ده سالم بود، خيلي وقته خيلي
دلم برايش تنگ شده با فکرش اعصابم بهم ريخت؛ چي
شد که امشب دوباره خوابش را ديدم؟!
نفس عميقي کشيدم، گردنم به شدت درد ميکرد.
چطور متوجه نشدم و با همان لباسهاي خيس خوابم
برده بود؟ گلويم از تشنگي ميسوخت، دهانم خشک
شده بود از جا بلند شدم و از اتاق به سمت آشپزخانه
رفتم تا ليوان آبي بخورم.
خواب آلود به سمت آشپزخانه رفتم، هنوز هم
گيج خواب بودم، چند ثانيه سرم بدجور خاريد
دستم را لاي موهايم بردم و خميازه اي همزمان
کشيدم، با ديدن صحنه ي مقابلم، آب دهانم
توي حلقم پريد، سرفه ام گرفته بود، کم کم حس
نفس تنگي هم به من دست داده بود،در همان حال
که سرفه ها، امانم را بريده بود، دستي به سمتم
دراز شد، ليوان آب را به سمتم گرفته بود، نگاهم به
صورتش گره خورده بود، سرفه ام ناگهان قطع شد
دستم را دراز کردم که ليوان را بگيرم، که اوهم همزمان
دستش را روي دستم گذاشت و با نگراني پرسيد:
_خوبي؟
زير حرارت دستش، احساس کردم در حال ذوب
شدن هستم، انگار شعله هاي آتش را به جانم
مي ريخت، فقط توانستم سرم را به نشانه تاييد
تکان بدهم، دستش را از روي دستم برداشت وگفت:
_خوبه
romangram.com | @romangram_com