#نقاب_من_پارت_85
فريادزدم
_ميگييابرم؟
نگاهم ميکردوحرفي نزد ،لجوجانهازروي
مبل بلند شدم
_باشه، يادت باشه خودت خواستي.
به طرف در ورودي مي رفتم، که احساي کردم
بين زمين و هوا معلق شدم و بعد خيلي نرم روي
مبل پرت شدم ،ساميار روي مبل کناري من نشست.
قدرت داشت و من هميشه مغلوب اين
اداهايش ميشدم .با طنز گفتم :
_عجيبا قريبا، هنوز آدم نشدي اين اداها رو
کنار بزاري .آخه تو که دل مقاومت نداري
چرا اين کارها رو ميکني.
به زور جلوي خنده اش را گرفت و گفت :
_باشه ميگم،به شرطي که تو هم همش
وسط حرفم نپري و هي نپرسي چرا اينجا
اينجوري شد، چرااونجا اونطوري، حواست
باشه ها.
_اوکي ،حالا بگو .
_سونيا پدرماچيکاره بود !
با تعجب نگاهش کردم به نظرم خنده دار ترين
سوال ممکن را پرسيد اما ميدانستم چيزي را
ميخواهد بگويد.
_خب اوايل فکر ميکرديم شرکت خودرو سازي
داره ولي بعد متوجه شديم قاچاق مواد انجام
ميده،خودت که بهتر ميدوني .
_خب تو اينو کي فهميدي؟
_يه سال ميشه حدودا.
romangram.com | @romangram_com