#نقاب_من_پارت_84
شد و آن را روي ميز مقابل ساميار گذاشت با تشکر
ما از اتاق خارج شد .روبه روي مبل ساميار نشستم
و پاهايم راجمع کردم و نگاهي به فنجان گرم قهوه
انداختم .دز ذهنم باز غوطه ور بودم که ساميار مرا
بيرون کشيد .
_سونيا ،ميشه بپرسم تو اينجا چيکار ميکني ؟
_ناراحتي برم ؟
_نه ديونه ،منظورم اين کشوره.جدي گفتم چي
شد سر از اينجا در آوردي؟!
_خب منم مثل تو ،تو چرا اومدي هان !!
_سونيا من دلايل خودم رو داشتم ،ميدوني
وقتي تو رو با دنيل ديدم چه حالي شدم تو
ميدوني دنيل کيه!! اون دوس.....
ميان حرفش پريدم وگفتم :
_چرا نميدونم ،بهتر از تو ميدونم ،اينکه دنيل
کيه و چي کشيده ،از خيلي چيزا خبر دارم اما
خيلي چيزارو هم تو بايد بگي تا بدونم .
_سونيا ،سونيا..
عصبي گفتم :
_اي سونيا و درد ،اي سونيا و مرض و کوفت
تو چهار ساله اومدي اينجا که چي بشه ؟هان ؟!
بدون اينکه يادي کني از من و خانواده ،بعد ميخواي
يه شبه ،من همه چيز رو برات توضيح بدم .ميدوني
چيه ، تا کامل توضيح ندي من هيچ حرفي نميزنم
نفس عميقي کشيدم و گفتم : تمام .
_سونيا
_حرف نزن
_گوش بده، بزار منم حرف بزنم.
_ساميار به خدا اگه يه بار ديگه بگي سونيا
ميزارمت پشت سرم و ميرم و تموم .ديگه
بر نميگردم.
romangram.com | @romangram_com