#نقاب_من_پارت_152
بعد از خشک کردن خودم يه لباس کوتاه عروسکي يقه قايقي استين دار فيروزه اي در اوردم و پوشيدم
همه ي موهامو کج ريخته بودم رو صورتم يه رژ قرمز اتيشي زدم به لبم
پشت چشمامو سايه مشکي نقره اي براقي زدم
و حاظر و اماده رفتم پايين با ديدن دنيل بايد نقش بازي ميکردم و تند رفتم سر ميز ناهار خوري و گفتم:
-واسه چي منو اوردي اين جا؟
روزنامشو پايين گذاشت و همون جور که سرشو بالا ميورد گفت:
-اولا سلام دوما من کي....
با ديدن من حرف تو دهنش موند و با گفتم :
-ها چيه
اونم با تشر خودشو جمع و جور کرد و گفت:
-من نيومدم که خودت اومدي اين جا
ساريناگفت:
-ا داداش من که ديشب ديدم سونيا رو بغل کردي و اوردي
به دنيل نگاه کردم پوزخندي زدم و با چشم و ابرو گفتم:
-بفرما
با ديدن لورا که از پله ها ميومد پايين گفتم:
-من يه لحظه ديگه اين جا نميمونم
با عصبانيت به طرف در رفتم که يهو دستم کشيده شد با شدت تمام پشتم به ديوار برخورد کرد
يه دفه دوتا تيله مشکي جلوم ايستاد و با عصبانيت گفت:
-کجا ميخواي بري ها؟ کجا ميخواي بري بدون من؟ توونميدوني اگه جنگل چشمات نباشه من ديوونه ميشم؟ نميگي اگه شيطنتات نباشه من عصبي ميشم؟
پس من چي ها؟ ديروز وقتي رفتي داشتم ديوونه ميشدم از از دست دادنت از نبودنت هراس دارم سونيا ميترسم اخرشم خودم اومدم دنبالت حق بده که بترسم حق بده بخواطر از دست دادن چشماي وحشيت وحشت داشته باشم
اون حرف ميزد و من هر دقيقه متعجب تر ميشدم
romangram.com | @romangram_com