#نقاب_من_پارت_149

منو اروم بلند کرده بود خودمو تو بغل دنيل اروم جا به جا کردم
حس ميکردم تو بغلش مثل يه جوجه فنچم
منو روي تختي دراز کرد کرد
اروم روي گونم دست کشيد و گفت:

-خيلي کوچولويي، اين همه زيبايي منو ميترسونه ترسيدن از از دست دادنت، از نبودنت ميترسم اوه خداي من فقط خدا ميدونه امروز که رفتي قلبمو نصف کردي همش فکر ميکردم ديگه نمياي

کلافه گفت:

-واي سونيا سونيا سونيا تو چيکار کردي دختر ها؟

اينو گفت و صداي در اتاق اومد

چشمامو باز کردم روي تخت نشستم
داشتم ديوونه ميشدم زير لب گفتم:

-دارم ديوونه ميشم چرا اين جوري ميکنه؟

از جام بلند شدم و به طرف پنجره رفتم
پرده رو دادم کنار نور ماه به صورتم ميخورد
از بچگي عاشق ماه بودم يه حس خوب و خوشايد و شيرين
از بچگي وقتي عصبي بودم به ماه نگاه ميکردم اروم ميشدم
نفس عميقي کشيدم و به سمت تخت رفتم و با همون لباس ها و ارايش خوابيدم

***

يک سال بعد

روي تخته سنگي نشسته بودم و سيگار ديگه اي روشن کردم
بغض بدي سر راه گلوم بود
من مثل قبل نبودم
با کوچيک ترين چيز گريم در ميومد
دوباره من
دوباره بغض
دوباره دود سيگار
دوباره چشماي بارونيم
به ماه نگاه کردم و شعري رو زير لب زمزمه کردم:


romangram.com | @romangram_com