#نقاب_من_پارت_116

_راستش من با کسي آشنا نيستم، اينجا غريبم، اگه
مايلي ميتونيم با هم دوست باشيم، يه دوست ساده
و معمولي

در حال باز کردن در خانه بود،سمت من چرخيد و گفت:

_حتما، چرا که نه؟!

کمي ناراحت اين پا و آن پا کرد، گفتم:

_مي دونم يه چيزي اذيتت ميکنه، من يه روانشناسم
مي تونم، بهت کمک کنم، اگر به من اعتماد کني!

با شک نگاهم کردو گفت:

_تو از کجا فهميدي؟

لبخندي زدم وگفتم:

_توجه نکرديا، گفتم روانشناسم

از کيفش کارتي در آورد وبه من داد

_منتظر زنگت هستم، خدا نگهدار

در را بست و به داخل رفت، به کارتش نگاهي کردم
تنها يک شماره خالي رويش نوشته شده بود، ماشين
را روشن کردم، وبه سمت خانه ساميار براه افتادم.
وقتي رسيدمدر عمارت باز بود، حدس زدم منتظر
آمدن من است، ماشين را پارک کردم و وارد عمارت
شدم، ساميار طول و عرض اتاق را با قدمهايي سنگين
طي ميکرد، دست به کمر زده بود و اضطراب از قيافه
اش ميباريد، آرام گفتم:

_س..سلام سامي

در يک لحظه متعجب به سمتم پريد و گفت:


romangram.com | @romangram_com