#نقاب_من_پارت_112


_سامي به سوييچ ماشينت امروز احتياج دارم، اگه
تونستي يه موبايلم برام جور کن، الانم تا تو رو نديده
از اينجا برو، سريع پاشو.

نگاهي با خشم به من انداخت و گفت:

_ميخواي چه غلطي بکني؟

لبخندي زدم و گفتم:

_مهم نيست، بعدا ميفهمي.فعلا برو


بدون اينکه منتظر پاسخي شوم، به سمت سارا
حرکت کردم، نزديکش شدم، ترسي در دل داشتم
اما بايد کارم را پيش مي بردم، قهوه ي نيم خورده
اش روي ميز بود، بدون ذره اي حساسيت خودم را به
ميز کوبيدم، قهوه کج شد و تمام لباسش کثيف شد،
وانمود کردم که پايم پيچ خورده و کلي معذرت خواهي
کردم، اما او مدام جيغ و فرياد ميکشيد.
دستم را روي شانه اش گذاشتم و گفتم:

_خانوم با شما هستم، خوبيد؟!

عصبي و پرخاشگر نگاهم کرد و دستم را پس
زد، گفت:

_به تو ربطي نداره، مگه کوري ؟!

پوز خند محوي در دلم نشست و با خونسردي
گفتم:

_خدا رو شکر قهوه داغ نبود اما لباس ديگه ي دارين؟

با همان لحن شماتت بار گفت:

_به شما ربطي نداره...

romangram.com | @romangram_com