#نقاب_من_پارت_111

ساميار هول کرد و با تعجب گفت:

_سوني سوني..اين..اين...
_اي درد ، بخدا به لورا خيانت کني چشماتو
از جاش در ميارما.

وسط حرفم پريد و گفت:

_سوني سوني، اين ساراس، همسر دنيل.

دهانم باز مانده بود و ضربان قلبم بالا رفته بود
هزار بار تا قهوه اش تمام شود مردم و زنده شدم
دوباره سعي کردم خيلي خونسرد سرم را به عقب
بچرخانم، زير چشمي نگاهش کردم، هنوز داشت
قهوه ميخورد، رو به ساميار کردم و گفتم:

_سامي خدا ميدونه بخواي مسخره بازي در بياري
من چه ميکنم باهات؟!
_سوني، الان وقت مسخره بازيه آخه، مگه من احمقم
اونم تو اين وضعيت!!

مغزم هنگ کرده بود، باز با حالت تعجب پرسيدم

_سامي، اصلا مطمئن هستي اين ساراس؟!

انگار متوجه ذهن بسته من شده بود، گفت:

_سارا زن دنيل رو يعني من نميشناسم، اينقدر
خنگم؟!

واقعا تعادل روحي نداشتم، مانده بودم در جواب چه
بگويم، ساميار هم حرفش درست بود، به خودم نهيب
زدم و گفتم:

_اين کارها يعني چي سوني، دير يا زود مي ديديش
پاشو کارات رو درست کن، الان وقتشه.

بلند شدم و نفس عميقي کشيدم و به ساميار گفتم:

romangram.com | @romangram_com