#نهال_پارت_54
سرش را بالا گرفت او هنوز داشت با چشمهای کشیده و قهوه ای اش که با مژه هایی بلند قاب شده بود صورت نهال را برانداز میکرد.
نهال سریع چشمانش را بست و سرش را پایین گرفت با درماندگی گفت: ازم فاصله بگیرید لطفا! من اینجا ابرو دارم؟ من که ازتون معذرت خواهی کردم دیگه این رفتار شما برای چیه؟
سعی داشت کلماتش را در عین تحکم متحرمانه و البته مظلومانه بیان کند.
چند ثانیه ای هر دو ساکت بودند اما بالاخره لباس نهال رها شد.
نهال حتی برای لحظه ای هم سرش را بالا نگرفت .
آن مرد نفس عمیقی کشید که از نظر نهال بیشتر شبیه نفس های یک گاو نر خشمگین بود.
لبش را به دندان گرفت و دعا کرد قبل از این که اتفاقی بیوفتد این مرد دیوانه به حالت عادی برگردد.
فاصله کم بینشنان خیلی زود زیاد شد و نهال جرات کرد زیر چشمی به او که دوباره عینکش را روی چشمانش گذاشته بود و با دست های مشت شده به سمت ماشینش میرفت نگاه کند.
دستش را روی قلبش گذاشت و نفس عمیقی کشید. نفسش هنوز کاملا بیرون نیامده بود که صدای بلند مرد دوباره تنش را به لرزه انداخت.
_ معذرت میخوام!
نهال سرش را بالا گرفت هنوز هم میترسید به او نگاه کند ماشین حرکت کرد ولی درست جلوی پای نهال دوباره متوقف شد. نهال نا خوداگاه خودش را عقب کشید.
مرد با جدیت گفت:بهتره موقع راه رفتن بیشتر به اطرافتون توجه کنید. تا نه خودتونو به کشتن بدین نه دیگرانو به دردسر بندازین!
و دوباره به راه افتاد.
نهال بهت زده به ماشینی که دور میشد نگاه کرد.
هر کسی غیر از نهال هم میفهمید که آن مرد اصلا در وضعیت عادی نبود واقعا شانس اورده بود که سالم است!
romangram.com | @romangram_com