#نهال_پارت_53


فایده ای نداشت انگار مسخ شده بود.

نهال با بلاتکلیفی گفت: من باید چی کار کنم ؟معذرت میخوام! واقعا معذرت میخوام!

مرد دهان باز کرد و نهال خیره شد به لبهایش که کمتر از چند ثانیه دوباره بسته شدند.

یک قدم جلو رفت و گفت:مشکلی برای ماشینتون پیش اومده؟اگه خسارتی دیدین من پولشو می پردازم!

_اسم تو چیه؟

ابروهای نهال خود به خود بالا رفت این سوال بی ربط ترین سوالی بود که در آن موقعیت میتوانست پرسیده شود!

با دستپاچگی گفت:من.... من... ببینید اقا باور کنید همه خسارتتون رو یک جا پرداخت میکنم!

نگاهی به دستهای او که به نظر از شدت خشم به لرزه افتاده بودند کرد و گفت: شما حالتون خوبه؟

دوباره نگاهی به داخل ماشین انداخت و گفت:دخترتون چطور؟

مرد اهی کشید و سر تا پای نهال را نگاه کرد انگار هر چقدر بیشتر نگاه میکرد بیشتر عصبانی و متعجب میشد اما نهال اصلا دلیلش را نمیدانست . این مرد به نظر کمی عجیب می آمد.

_جناب اگه مشکلی ندارید من میتونم برم؟

او با دو قدم بلند خودش را به نهال رساند نهال که از این حرکت ناگهانی ترسیده بود خواست عقب برود اما دستی محکم استین لباسش را کشید.

با ترس به سمت آن مرد برگشت و گفت: تورو خدا ولم کنید! جایی نمیرم قول میدم... من که معذرت خواهی کردم دستش را در جیبش رو کرد و گفت: ببینید الان پولی ندارم ولی اگه بخواین میتونین دنبالم بیاین تا کارتم رو بردارم و بریم یه جایی پول بهتون بدم!

کلوچه هایی که دستش بود را به سمتش گرفت و گفت: ببینید اقا من فعلا فقط همینا رو دارم بهتون بدم!

استین لباسش بین مشت او بیشتر فشرده شد. نهال با ترس به اطراف نگاه کرد اطراف طوری خلوت بود که انگار کل روستا متروکه است. لعنتی به شانس بدش فرستاد و در حالی که سعی میکرد خودش را عقب بکشد ملتمسانه گفت: خواهش میکنم!

romangram.com | @romangram_com