#نهال_پارت_52
_اگه دوست داشته باشین هر روز براتون میارم!
نهال شدیدا تحت تاثیر مهربانی زن قرار گرفته بود. لبخند پهنی زد و گفت: شما خیلی به من لطف دارین!
زن سرش را خم کرد و گفت:با اجازه من باید برم! امیدوارم از کلوچه ها لذت ببرین اگه بازم دلتون خواست به هر کسی بگین از علی اقا کلوچه میخواین میارنتون دم خونه ما! کلوچه های من تو این روستا معروفه! مردم حتی از شهر هم برای خریدنشون میان!
نهال باز هم تشکر کرد و زن از او دور شد نهال با خوشحالی نگاهی به کلوچه ها انداخت مثله این که تنها دیو های دو سر روستا زن هایی بودند که در خانه پدری اش زندگی میکردند.
با سرخوشی در حالی که قدم های بلند بر می داشت و از منظره های اطراف لذت می برد جلو میرفت و کلوچه خوشمزه اش را گاز میزد
همین طور که جلو میرفت صدای آب توجهش را جلب کرد خوب که نگاه کرد چشمش به راه ابه کوچکی که بین درخت های انبوه آن طرف جاده بود افتاد.
همین که خواست از جاده رد شود چشمش به خودرویی که داشت با سرعت به او نزدیک میشد خورد. خیلی زود خودش را عقب کشید و اما راننده که انگار شکه شده بود ترمز کرد و ماشین با صدای گوش خراشی کمی عقب تر از نهال متوقف شد.
نهال با ترس جلو رفت و گفت:حالتون خوبه؟
همان لحظه در لکسوز سفید رنگ نویی که روبه روی نهال بود باز شد و مرد بلند قامتی از ان خارج شد!
نهال لحظه ای سرتا پای او را از نظرگذراند تیشرت آستین کوتاه و شلوار کتان و عینک دودی اش نشان میداد که از اهالی روستا نیست.
قبل از این که او حتی متوجه شود مسیر نگاهش را به شیشه های ماشین تغییر داد و در حالی که نگاهش روی دختر بچه ای که روی صندلی جلو چشمانش را بسته بود قفل شده بود گفت: من معذرت میخوام اقا! اتفاقی که برای بچتون نیوفتاد؟
وقتی که دید او جوابی نمیدهد سرش را به سمت او چرخاند عینکش را برداشته بود و با اخم عمیقی به صورت نهال خیره شده بود. نهال حس کرد هر لحظه ممکن است داد بلندی سرش کشیده شود مطمئنا از آن دسته آدم هایی بود که اصلا اعصاب درست و حسابی ندارند! برای این که مشاجره ای پیش نیاید گفت: منو ببخشید اقا تقصیر من بود نباید یه دفعه می اومد وسط جاده اصلا حواسم به ماشین شما نبود!
باز هم جوابی نشنید با ترس به چشمان او نگاه کرد. نگاه خیره اش ازار دهنده شده بود.
نهال با خودش فکر کرد شاید شکه شده.
ارام دستش را بالا برد و در حالی که در هوا تکانش میداد گفت:ببخشید اقا!
romangram.com | @romangram_com