#نهال_پارت_51


_با این حرفا شرمندم میکنید!

نهال سرش را تکان داد.

_ببخشید که باید برم!

_خواهش میکنم! بابت کلوچه ممنون!

زن دوباره دستش را داخل کیفش کرد اینبار یک بسته 5 تایی کلوچه که داخل پلاستیک پیچیده شده بود را به سمت نهال گرفت و گفت: بفرمایید خانم جان

_ وای نه. منظورم این نبود. حتما اینا برای فروشه نمیتونم قبول کنم.

کلوچه ها را به زود به دست نهال داد و با مهربانی گفت: این چه حرفیه ؟اردشیر خان به گردن ما خیلی حق دارن چهارتا کلوچه که این حرفا را نداره!

_اخه...

_یه بسته کلوچه ما رو از روزیمون نمیندازه . خیالتان راحت! میدانم خیلی خوشتان امده .

نهال نگاهی به کلوچه ها کرد . زن گفت: نکنه که دوست ندارین از یه دهاتی چیزی قبول کنید! باور کنید همه اینا جای تمیز و بهداشتی پخته شدن خیالتان راحت باشه با خوردنشون بیمار نمیشین!

نهال با تعجب گفت :من چنین جسارتی نکردم!

زن لبخند زد .

_اگه قبولشون نکنید من همچین فکری میکنم!

نهال انها را محکم گرفت و گفت: ازتون بی نهایت ممنونم! راستش خجالت میکشم اینو قبول کنم!

با هر حرف نهال زن بیشتر متعجب میشد. این دختر یا هنوز نمیدانست با چه کسانی فامیل است یا واقعا مغزش مشکل داشت!

romangram.com | @romangram_com