#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_36


متین از ماشین پیاده شد. پاهام چسبیده بودن به زمین انگار واسه چند لحظه ناتوان شدم خیلی از عکس العمل متین می‌ترسیدم.

کم کم حالم داشت بد می‌شد که متین چند ضربه کوچیک به شیشه زد و اشاره کرد بیام پایین.

در رو از ترس روی خودم قفل کرده بودم، بازش کردم و از ماشین پیاده شدم. با استرس زل زدم به متین که با لحن متعجبی گفت:

-مهراد چت شده؟؟

یهو گفتم:

-به جان خودم من بیمارستان نمی‌آم بیا برگردیم.

متین عینه پدرایی که می‌خوان بچشون رو به زور ببرن آمپول بزنه منو می‌‌کشید به سمت بیمارستان و منم می‌گفتم نه نمیام!

هرکی ما رو میدید با تاسف سرشو تکون می‌داد.

تا اینکه آقا متین گل هول هولکی پرتم کرد قسمت پذیرش، و رو به آقاهه گفت:

-این داداشم حالش خوب نیست دکتر کجاست؟

آقاهه هم گفت:

-دکتر واسه چی میخواین؟!

می‌خواستم بگم ما اصن دکتر نمی‌خوایم که با حرف متین خفه خون گرفتم‌:

romangram.com | @romangram_com