#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_37
-دکتر عمومی
خودمم رفته بودم پیش دکتر عمومی که آوردنم اینجا.
خدا خدا میکردم بگه امشب عمومی نداریم و یا اگه دارن فرحی نباشه که با حرف آقاهه به بد شانس بودنم ایمان آوردم.
آقاهه گفت:
-بله امشب آقای دکتر فرحی هستن توی اتاق 324 هستن برید حتما نگاهتون میکنن.
با قیافه ای زار داشتم نگاهشون میکردم که متین تشکری از مرده کرد و دستمو محکم تر کشید به سمت آسانسور.
قلبم دیگه داشت ایست میکرد.
رفتیم داخل آسانسور عینه این سکته ایا به متین نگاه میکردم وقتی که داشت کلید طبقه رو میزد.
متین با تعجب گفت:
-فکر کنم یه چیزیت هست ها خل شدی؟چرا اینجوری نگاهم میکنی؟
با حرص عینه بچه کوچولو ها گفتم:
-من دکتر نمیخوام نمیام.
متین هم مثل پدرجد مادربزرگم گفت:
romangram.com | @romangram_com