#محاق_پارت_169
*
گفته هایت را کمی دور بریز، نزدیک بیا. آنقدر که هوای نفس هایت پشت گوش هایم ذق ذق کند. آنقدر که فکر دست هایت، خواب را محال کند.
ببین مرا، نترسانم، مرد جنگ باش و دوروی سکه را پیش بنداز. خط آمد؛ من می بازم، شیر آمد؛ تو می بری.
باختن به معنی یک ضربدر روی خودت نیست. امشب مثل این جنگ زده های دهه پنجاه شده ام.
تنم گرم است و هوا سوز دارد. شاید فکر این باشم؛ همایون کاری نکرد، فقط چیزی که دوست دارم را، راحت گرفت.
https://t.me/joinchat/AAAAAFdjBKNWQYmFEsjHlw
#پارت_پنجاه_و_هفت
#پارت_57
از همان اولش باید فکر اینکه زیر دست پدر میثم کار کنم را از سرم بیرون می انداختم. می خواستم؛ راحت همه چیز را داشته باشم.
دندان درد مضحکم به گوشم زده است و حتی ژلفن هم اثری نداشت.
شالگردن خوش رنگی خریدم و کمی ولخرجی کردم. می گفتند؛ زن ها با خرید کردن؛ حالشان خوب می شود؛ والا که نشد.
romangram.com | @romangram_com