#محاق_پارت_156
پوزخند آشکاری می زنم و راننده سال خورده با استفهام نگاه می کند. اسکناس را سمتش می گیرم و او با تشکری پول را می گیرد.
***
https://t.me/joinchat/AAAAAFdjBKNWQYmFEsjHlw
#پارت_پنجاه_و_سه
#پارت_53
گاهی دست ما نیست؛ یک سری چیزها از دست می رود که رفت. زنجیرشان هم کنی، مال تو دیگر نیست، درست مثل"تو"....
همایون را در فرودگاه می بینم و چهره ام درهم می رود.
از همین حالا باید درون گوش هایم، پنبه بگذارم تا غرهایش را نشوم.
مردک گنده بک بیشتر از یک جنس مونث غر می زد.
غرهایش هم دوست داشتنی بود، او کلا همه چیزش دوست داشتنی بود.
شماره ام را به راحیل دادم و او با سر صدا، خداحافظی کرد.
romangram.com | @romangram_com