#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_43
از روم بلند شد..بدنش لخت بود..ولی شلوار پاش بود..!
دیوونس فکر کنم..نکنه تمام صحنه ها رو دیده؟یعنی این دیوونس و اومده جون گرگ رو نجات داده؟
باصدای خیلی جذاب اما ترسناکی گفت:
مرد_تو به چه جراتی به من حمله کردی؟
چشام گشاد شد..همون طوری که امیر و شایان واسم ضعف می کردن...
من_من به توحمله کردم؟کی رو من پهن شده بود
عصبی عضلاتش و روهم فشرد..چند قدم محکم به سمتم برداشت و گلوم و چسبید..نمی تونستم نفس بکشم
خب کودن چرا هیچ حرکتی نمیای؟مثلا خوناشامی..از پس یه انسان برنمیای؟ ولی باحرفی
که زد تعجب کردم
_خودت و به اون راه نزن..میش وحشی!
عصبی شدم..تمام توانم و جمع کردم و هولش دادم..پرت شد وخورد به درخت..!
نفس نفس میزدم..رفتم سمتش..قیافم تغییر کرده بود..جلوی چشام و خون گرفته بود..دندونامو نمایش
دادم..ولی جدی نگاهم می کرد..
من_بگو کی هستی؟چه بلایی سر اون گرگ اومد؟
خندید...تعجب کردم و سریع به قیافه اول خودم برگشتم...این چرا خندید..
_خودت و به حماقت زدی؟یاواقعا احمقی؟
یه نگاه تمسخر آمیز بهم انداخت و گفت:
مرد_یه میش خنگ..عجیبه..اولین باره دیدم
داد زدم:
من_خفه شو...بهت گفتم تو کی هستی؟
نگاهش رنگ تعجب گرفت..بلند شد..جلوم وایساد و با تعجب و بهت بهم خیره شده بود
باصدای ریکی برگشتم طرفش...قیافش عجیب ترسناک شده بود..
romangram.com | @romangram_com