#ملورین_پارت_46
-چته وحشی؟
به صورتش نگاه کردم٬میشه گفت از دماغاش دود بیرون می زد.
چشمکی بهش زدم.
وهرام-خیلی هم خوبه به شایان هم میگم بیاد تا باهاش آشنا بشین.
از ما دور شد تا به شایان زنگ بزنه.
آبدیس دستاش رو به کمرش زد.
آبدیس-پسره ی پررو چه زود هم قبول میکنه...ادای وهرام رو درآورد:
-به شایان هم میگم بیاد تا باهاش آشنا بشین.
وهرام پشت سر آبدیس ایستاده بود با چشم و ابرو بهش اشاره کردم ولی اون همینجوری ادامه می داد:
آبدیس-رو که نیست سنگ پای قزوینه بچه پررو.
وهرام چهرش سرخ شده بودم عصبانی بشه. از لای دندون های کلید شدم گفتم:-آبدیس پشت سرت.
سرش رو چرخوند وچشم هاش توی چشم های وهرام قفل شد.
در مقابل چشم های متعجب هممون٬بلند زد زیرخنده.
اول هنگ کردیم و نگاهش می کردیم ولی بعد از چند ثانیه بلند زدیم زیرخنده.
آرمیس درحالی که لبخند روی لب هاش بود گفت:-خوب میاین؟
وهرام- اره به شایان زنگ زدم.
آرمیس-باشه پس ماهم میریم اماده بشیم. فقط شمارتون رو بدین تا بهتون زنگ بزنیم اماده شدیم.
بلند خندیدم.
-اینم یه مدلشه دیگه ندیده بودم دختر شماره پسر رو بگیره.
آرمیس یکی زد توسرم.
romangram.com | @romangram_com