#ملورین_پارت_45


آبدیس با فاصله از ما ایستاده بود و متعجب نگاهمون می کرد.

بلند گفتم:-حمله

سه نفری به سمتش دویدیم.

یه لحظه هنگ کرد٬ولی زود به خودش اومد و شروع کرد دویدن. بلند می خندیدیم.

بهش رسیدیم٬انداختیمش توی آب و شروع کردیم خیس کردنش٬ فقط دستاش رو جلوی صورتش گرفته بود.

یه لحظه وهرام از من و آرمیس جداشد وجلوی آبدیس ایستاد و شروع کرد خیس کرد ما دونفر که به سمت ساحل دویدیم.

وهرام دست آبدیس رو گرفت و بلندش کرد و به سمت ما اومدن.

-هی تو چرا به سپاه خیانت کردی؟

وهرام-چون نامردی می کردین.

آرمیس به من نگاه کرد و با چشم به آبدیس و وهرام اشاره کرد.

دست آبدیس هنوز تو دستای وهرام بود.

وهرام متوجه اشاره ی آرمیس شد و فورا دست آبدیس رو ول کرد٬دستی توی موهای خیسش کشید.

وهرام-خوب بهتره لباسامون رو عوض کنیم سرما میخوریم.

من و آرمیس بلند زدیم زیرخنده.

-اصلا بلد نیستی بحث رو عوض کنی.

آبدیس سرش پایین بود و لپاش گل انداخته بود. خجالتش خنده دار بود تاحالا خجالتش رو ندیده بودم.

آرمیس تک خنده ای کرد.

فکری به سرم زد٬روبه وهرام کردم.

-ما میخوایم بریم جنگل وهرام توام میای؟

آبدیس نیشگونی از پهلوم گرفت جیغ کشیدم.

romangram.com | @romangram_com