#ملودی_زندگی_من_پارت_91
بابا: ملودی؟ بابا؟ کجایی؟
سرمو سمت راه پله چرخوندم و بلند جواب دادم.
- پیش ملینام، اومدم.
رفتم سمت ملینا که رو صندلی چرخدار بابا نشسته بود و مثل بچه ها با ذوق میچرخید.
سمتش خم شدم و گونشو بوسیدم.
- دیگه از این فکرای مزخرف نکن، باشه؟
ملینا: باشه.
- آفرین دختر گل.
رفتم بیرون تو اتاقم؛ چون بابا هر وقت کارم داره میره تو اتاقم. رو صندلی پشت میزم نشسته بود.
- جانم بابا؟
بابا: ملودی فردا می خواین برین؟
-آره دیگه. پس فردا تولدشه. شما مگه با ما نمیای؟
بابا: چرا. حالا مدلش چی باشه؟!
رو تخت نشستم و به شوفاژ کنار تخت تکیه دادم.
- هنوز بهش فکر نکردم. یه ماشین جمع و جور باشه. مزدا 3 چطوره؟ یا نه 206 بهتره نه؟!
بابا: اومـــم ... خوبه، بد نیست!
رفتم نزدیک بابا و شروع کردم به ماساژ دادن شونه و گردنش.
بابا: آخی. دستت درد نکنه. محکم تر شونه هامو فشار بده.
- باشه.
بابا: باز چی می خوای خانوم خانوما؟
همیشه از بچگی عادتم این بود. وقتی چیزی می خواستم پیش بابا میرفتم و نرم نرم بهش می گفتم چی می خوام.
- اهم! بابایی؟ میشه از خیر جریمه م بگذری؟ من از اون کشتی خوشم نمیاد.
romangram.com | @romangram_com