#ملودی_زندگی_من_پارت_90
خندید و پرید پشت تختش که فضای خالی داشت.
- تو چی فکر می کنی؟!
یه قدم به سمتش برداشتم که جیغی کشید و پرید رو تخت. خواستم برم طرفش که مثل فرفره از کنارم رد شد و رفت بیرون. از کارش خنده م گرفت. دنبالش رفتم؛ کنار نرده ایستاده بود که اگه احساس خطر کرد فرار کنه! کار همیشگیش بود.
اخم کردم و دست به کمر شدم.
- دیوونه این چه شوخیه مزخرفی بود؟ برو مخ عمتو بذار تو فرغون بچه پررو!
ملینا لباشو ورچید و گفت:
- می خواستم ببینم عکس العملت چیه خب!
- خلی دیگه. صبر کن تا به حسابت برسم.
به طرفش دویدم که با جیغ خودشو انداخت تو اتاق کار بابا که روبروی اتاق ما بود. فوق العاده شبیه میگ میگ شده بود!
خندیدم و بلند گفتم:
- وایسا، کاری ندارم!
ملینا بلند گفت:
-آره جون عمت!
با خنده رفتم کنار در ایستادم و دست به سینه بهش تکیه دادم.
- مهبد چطور بود؟
ملینا: خرس گنده خودشو زده به مریضی. از من و توام سرحال تره.
- بی انصاف نباش ملینا. بیچاره به خاطر تو کتک کاری کرد و صدمه دید.
ملینا آهی کشید و گفت:
- وای نگو ملودی. خیلی خجالت کشیدم. زن عمو از دستم ناراحت نشه؟
- دیوونه شدی؟ چرا ناراحت بشه؟
ملینا: که به خاطر من پسرش اسیب دیده.
- وا! برای چی ناراحت بشه؟ خب مهبد از دختر عموش که تو باشی محافظت کرد؛ وظیفشم بود! مطمئن باش اگه آرمان یا کامیارم جاش بودن همون کاری که مهبد کرد و انجام میدادن.
romangram.com | @romangram_com