#ملودی_زندگی_من_پارت_89

- با کی اومدی که هایدام خوردی؟

ملینا: با مهبد.

برای اینکه اذیتش کنم گفتم:

- چشمم روشن. با مهبد رفتی ددر و حال و هول صفا؟! تنها تنها؟!

خندید و گفت:

- گمشو. فکر کردم داری می گی غریبه ست و نباید باهاش بری بیرون! خب چیه؟ پسر عمومه. غریبه که نیست!

- پررو. حالا بیا بریم بالا بگو چه خبره. دارم از فضولی میمیرم!

ملینا: معلومه. اگه اینو نمی گفتی تعجب می کردم.

رفت تو آشپزخونه و سلام کرد. اومد بیرون و دستمو کشید و با هم رفتیم بالا تو اتاقش.

رو تختش نشستم و گفتم:

- بگو که مردم.

جیغ خفیفی کشید و گفت: پیشنهاد ازدواج داد.

با تعجب گفتم: کی؟

ملینا: خنگول مهبد و می گم. وایــی باورم نمیشه.

نگاهش کردم. از خوشحالی هی بالا و پایین میپرید.

- دروغ!

ملینا: دروغم چیه؟!

- خب بعدش؟! چی شد؟!

ملینا نیششو باز کرد و دست به کمر شد.

ملینا: جونم برات بگه، اتفاق خاصی نیفتاد فقط مخ یکی اساسی رفت تو فرغون!

چشمام گرد شد.

- مارمولک منظورت به منه؟!


romangram.com | @romangram_com