#ملودی_زندگی_من_پارت_92

بابا خندید و گفت:

- کِشتی؟ منظورت ماشینته؟

-آره ، خیلی بزرگه، اسپورت نیست! من یه اشتباهی کردم ماشینمو دادم به شیوا. بیا و بی خیال جریمه شو! باشه؟

بابا برگشت طرفم و سرمو بوسید.

بابا: دختر گلم، ذمن جریمه ت نکرده بودم. من فقط می خواستم بهت بفهمونم که باید از وسایلت به خوبی مراقبت کنی، همین!

با تعجب گفتم:

- همین؟

بابا:آره . من همیشه می خواستم شما موظف به کاراتون باشین، از وسایلتون به خوبی مراقبت کنین، منظم و با برنامه باشین. ماشینت نو بود؛ حتی یک هفته هم نگذشته بود. باید از ماشینت مثل مسواکت که وسیله ی شخصیته محافظت می کردی. حالا اشکالی نداره، گذشته ها گذشته اما برات درس عبرتی شد. هوم؟ اصلا اون دوستت گواهی نامه داشت؟

- تازه گواهی نامشو گرفته بود. خودش که خیلی شرمنده شده بود. یادتونه که می خواست خسارتم بده اما قبول نکردی. شیوا می گفت رفته بود تو یه کوچه باریک که بن بست بود و وقتی خواست دور بزنه میزنه به دیوار و ...

بابا خندید و گفت:

- بسه بسه! تو رو خدا یادم ننداز. وقتی یاد اون ماشین فلک زده میفتم خنده م می گیره.

خندیدم و گفتم:

- باشه. حالا بابا جونم میشه ماشینمو عوض می کنی؟!

بابا: باشه بابا جان، به وقتش. امر دیگه ای ندارین بانو؟

لپشو بوسیدم و گفتم:

- مرسی بابا جونم. یه چیز دیگه؟ بابا اقامتم تو کانادا درست نشد؟

بابا نفس عمیقی کشید و گفت:

- نه، عموت الان اونجاست؛ در جریان کار اقامتت هست. من که به خاطر کارم وقت نمی کنم برم. کارا رو سپردم به عموت.

- خدا کنه زود تر درست بشه.

بابا دست رو پاهاش گذاشت و بلند شد.

- خب من برم بخوابم که دارم از خستگی میمیرم.

- مرسی، باشه برو تا نظرت عوض نشده.


romangram.com | @romangram_com