#ملودی_زندگی_من_پارت_79
خندیدم و گفتم:
- پررو.
عمه نصفه رو هوا بلند شده بود. رو بهش گفتم:
- عمه شوخی کردم بشین.
عمه دوباره سر جاش نشست.
کامیار: ملو آزاری نگفتی برای چی اومدی اینجا؟!
- همین جوری. هوی هوی! اولا آزاری خودتی. دوما ملی مخفف اسم من نیست. مخفف اسم ملیناست. اسم من تکه نمیشه تغییرش داد!
کامیار: باهوش من گفتم ملو، اونم مثل همیشه! نگفتم ملی که!
لبامو کج و کوله کردم و گفتم:
- اِ راست میگیا!
بعد یه پاستیل و با دندونم کشیدم و با دست از لبم فاصله دادم تا کش بیاد. مابینِش به خنده افتادم.
کامیار زد پس کلم که سرم به جلو خم شد. پاستیلو قورت دادم و همونطور که سرفه می کردم میخندیدم.
کامیار: خنگول!
عمه خندید و گفت:
- از دست شماها. ملینا چیکار می کنه؟
- هیچی. سرش تو کتاباشه مثل خواهرش!
کامیار:آره معلومه.
- منظورت چیه؟
کامیار: خودت میدونی.
ها؟ چی میگه این؟ مگه ملینا غیر از درس خوندن کار دیگه ای انجام میده؟! نــه! نکنه اینم از جریان مهبد خبر داره؟! شایدم داشت منو مسخره می کرد!
کامیار چشمکی زد و رفت پای تلویزیون. گیج شدم از حرکتش. منظورش به اولی بود یا دومی؟!
عمه: چی می خواستم بگم؟! از دست شماها! آدم یادش میره چی می خواست بگه!
romangram.com | @romangram_com