#ملودی_زندگی_من_پارت_78

- هیچی عمه، زحمت نکش. بیا بشین من فقط اومدم ببینمتون.

عمه از اشپزخونه گفت:

- این جوری که نمیشه؟!

- عمه بیا من قبل از اینکه بیام یه چیزی خوردم. بیا عمه جون وگرنه میرما!

عمه: باشه، الام میام.

کامیار از تو اتاقش بیرون اومد و کنارم نشست. بسته پاستیلو از لای دستم کشید و دو تا فرو کرد تو دهنش.

کامیار: چه خبر؟ از درس و دانشگاه؟

بسته به زور ازش گرفتم و یکی گذاشتم تو دهنم.

- هیچی. یه عالمه درس آوار شد رو سرمون. کامی اون استاد چشم لوچی که ازش برات گفته بودم و یادت هست؟

کامیار خندید و گفت:

- همون استاد دلگشاد؟

خندیدم و گفتم:

-آره . می خواد بره، به جاش یکی دیگه میاد.

کامیار: پس بالاخره از شرت خلاص میشه. من نمیدونم چطور تو رو تحمل کرد؟! حالا اگه ما تو کلاس شر بازی در میاوردیم با تیپا مینداختنمون بیرون. شانس نداریم که!

خندیم و گفتم:

- ما اینیم دیگه.

کامیار: اَه اَه، خر شانس.

عمه رو مبل کناری نشست و گفت:

- خوش اومدی ملودی خانوم. چه عجب، یادی از ما کردی؟ ملینا خوبه؟ بابا و مامانت خوبن؟

-آره خوبن، سلام دارن. عمه اسپندت کو؟

عمه: آخ یادم رفت. الان میرم دود می کنم.

کامیار: چه به خودش میگیره. مامان بشین از جات تکون نخور.


romangram.com | @romangram_com