#ملودی_زندگی_من_پارت_77

رفتن داخل. اول عمه رفت بعدش کامیار. قبل از اینکه در ببندن بدو رفتم داخل و از پشت عمه بغل کردم. عمه هول شد.

عمه: کامیار این چه کاریه ترسیدم. بکش کنار خرس گنده!

خندیدم و گفتم:

- سلام بر عمه غرغروی خودم. نمی گی شاید اون دختر کوچولوی بینوا از خجالت پشت دیوار قایم شده باشه؟

عمه: ملودی تویی؟ ای ذلیل مرده.

برگشت طرفم. عمه صورتمو بوسید. منم بوسیدمش و گفتم:

- احوال عمه خانوم؟

عمه: عمه به قربونت! ذلیل مرده نمی گی من سکته می کنم اینطور پشتم میپری؟

- می دونستم هیچیتون نمیشه چون به این کارام عادت دارین.

عمه خندید و با تاسف سری تکون داد.

عمه: ملودی چقدر ناز و خانوم شدی! از بس نیومدی یادم رفت چه شکلی بودی! برم برات اسپند دود کنم.

- عمه دیگه در حد فضا خالی بندی کردیا!

عمه: حرف نباشه، بیا ببینم.

دستمو گرفت و کشوند تو خونه. مثل خونه ی ما حیاط بزرگی دارن. منم که عاشق طبیعت؛ با کامیار تو باغچشون گل کاشتم.

کامیار: مامان این آزاری کجاش بزرگ و خانوم شده؟ من نمیدونم کی می خواد خانوم و آدم بشه!

معترض برگشتم سمتش و گفتم:

- اولا آزاری خودتی. دوما من خانومم.

عمه: تو رو خدا شروع نکنین.

عمه شراره رفت تو آشپزخونه. رو مبل دو نفره نشستم. رو میز پاستیل نوشابه ای بود. آخ جون نوشابه ای! خم شدم و بسته تو دستم گرفتم و بازش کردم. یکی یکی سر پاستیلا رو می کندم و بعد بقیشو درسته میخوردم. کلا حال می کردم وقتی در نوشابه فرضیو با دندون میکشیدم و می کندم.

عمه: ملودی جان چی میخوری برات بیارم؟

من که سیر بودم. اون کاغه گلاسه و کیک معدمو پر کرده بود.

همونطور که پاستیل رو مزه مزه اش می کردم گفتم:


romangram.com | @romangram_com