#ملودی_زندگی_من_پارت_72
سپهر: می خواستم برای امر خیر بیام منزل. آدرس و شماره خونتونو می خواستم.
در حال خوردن بودم که با این حرفش کیک پرید تو گلوم. سپهر هول شد و تندی رفت و با یه لیوان آب برگشت.
سپهر: چی شد؟ بخورین حالتون جا بیاد.
لیوانو از دستش گرفتم و چند قلب خوردم. نفس عمیقی کشیدم تا به حالت عادی برگردم.
ازش تشکر کردم و گفتم:
- ببخشید ترسوندمتون. بشینین من حالم خوبه.
دوباره سر جاش نشست و گفت:
- بهترین؟ چی شد یهو؟
- هیچی. کیک پرید تو گلوم.
سپهر نفسشو داد بیرون و گفت:
- بیشتر مواظب باشین.
- حتما. خب در مورد چیزی که گفتین ...
منتظر نگاهم کرد. صدامو صاف کردم و گفتم:
- راستش من قصد ازدواج ندارم. نه با شما نه با کس دیگه. اینو حتی سولمازم میدونه. چطور به شما نگفته؟!
سپهر: چرا گفت، اما من اصلا قانع نشدم. یعنی تا کی شما می خواین به این شعار ادامه بدین؟
اخمی کردم و گفتم:
- شعار نیست جناب؛ این نظر شخصیه منه.
سپهر: خب بله درست می گین اما میشه بپرسم برای چی؟ علتش چیه؟
- چی برای چی؟
سپهر: اینکه نمی خواین ازدواج کنین! ؟
- چون من تا درسام تموم نشه قصد ازدواج ندارم و اصلا نمی خوام رو موقعیتم تاثیری بذاره و ذهنمو درگیر کنه. من فقط به هدفم، موفقیت در تحصیلاتم فکر می کنم.
سپهر: همین؟
romangram.com | @romangram_com