#ملودی_زندگی_من_پارت_73

- همین! بقیه شم دیگه به خودم مربوط میشه. اگه خیلی ناراحتین حرفتونو پس بگیرین. نه من شما رو دیدم و نه شما منو! کسی نگفت زوری با من ازدواج کنین!

خواست حرفی بزنه که با حرکتم مانعش شدم. از جام بلند شدم و گفتم:

- اگه کاری ندارین من برم. عجله دارم باید برم. راستی؟

برگشتم و نگاهش کردم.

- یادتون باشه دیگه با کس دیگه ای اینطور صحبت نکنین. همیشه برای دیگران ارزش قائل شین و به نظراتشون احترام بذارین. خدا نگهدار.

از کافی شاپ بیرون اومدم و رفتم تو دانشگاه تا ماشینو بیرون بیارم. چرا یهو فاز و نولم قاطی کرد و بلند شدم؟ چقدر بی فکری کردم و الکی هرچی به ذهنم اومد بهش گفتم. حتی بهش مهلت حرف زدن ندارم! آبروم پیش سولماز اینا میره!

دست تو جیبم کردم. سوییچو کجا گذاشتم؟ نگاه تو رو خدا! این پسره حواس واسم نذاشت که! اگه دستم به سولماز نرسه. میکشمش!

دستمو تو کیفم گذاشتم و با حس لامسه تو این بازار شام دنبال سوییچ گشتم. اَی لعنتی! چرا پیدا نمیشی؟!

همینطور که راه میرفتم تا به ماشین برسم سرمو خم کردم و داخل کیفمو نگاه کردم. آها دیدمت موش کوچولو!

تا خواستم بگیرمش به چیز سفتی که احتمالا دیوار بود خوردم. دماغم از سفتی دیوار درد گرفت. اوف این دیوار یهو از کجا پیداش شد؟! سرمو کمی عقب کشیدم و دماغمو با دست مالیدم.

- آی مامان! آخ آخ. دماغ خوشگلم شکست. ای تو روحت دیوار مزاحم. اسفالت شی ایشالا! تو از کجا پیدات شد اخه؟!

سرمو بلند کردم. دهنم یهو بسته شد و مات دیوار سنگی و سفت روبروم شدم. مگه دیوار نباید سفید باشه؟ پس چرا این دیواری که جلومه قرمزه؟!

عطسه کردم که دماغم از درد جمع شد و دوباره به دیوار سرخ روبروم زل زدم. عینکشو برداشت. یا علی! این از کجا پیداش شد؟! هر چی فحش بود بارش کردم که!

هول شدم و گفتم:

- بـ ... ببخشید آقای زندی، ندیدمتون.

عینکشو رو موهاش جابجا کرد. پوزخندی زد و گفت:

- ندیدین یا نخواستین ببینین؟

وا؟ چرا این جوری می کنه؟ پسره ی بی ادب. خب حواسم نبود.

گوشه لبمو سمت چپ دادم بالا و گوش چپمو یه سمتش چرخوندم و چشمامو ریز کردم.

- ببخشید متوجه منظورتون نشدم؟

متوجه شده بودما، اما خودمو زدم به اون راه.

آرشام: مطمئنا دختری به باهوشی شما متوجه منظورم شده.


romangram.com | @romangram_com