#ملودی_زندگی_من_پارت_67

نگاهش کردم و گفتم:

- نمی خواد بگی. تا تو بخوای جواب یه سوالو بدی فردا صبحه! بریم بشینیم که الان دلگشاد میاد.

روژین خندید و گفت:

- دلگشاد یا دل شاد؟!

مشتمو جلو دهنم گذاشتم و همونطور که میرفتم سرجام بشینم گفتم:

- اخ اخ، دیدی چی شد؟ باز دهنم باز شد!

عطیه و روژین خندیدن و بهم چشمک زدن.

عطیه: ادم نمیشی دیگه!

خندیدم و گفتم: چشم لوچی من با این چیزا ناراحت نمیشه!

روژین: بیچاره چقدر از گفتن دل گشاد گفتنت حرص میخوره!

عطیه: اوه اوه! چه من منیَم می کنه؛ صبح بخیر.

- سلام. خب مال خودمه. بگم مال عممه؟! مال خودمه دیگه.

بچه ها خندیدن.

دل شاد: اخرِ کلاس! چه خبره؟

سرمون رو به طرف در ورودی چرخوندیم. یا علی؛ گشاد جون اومد! اه باز گفتم که!

عطیه آروم گفت:

- این ازکجا پیداش شد؟

روژین آروم تر گفت:

- عجب حلال زاده ایه پدر سوخته! عینهو عجل معلق اومد تو!

از حرفش خنده م گرفت اما سریع خندمو خوردم.

از جام بلند شدم و گفتم:

- اِ سلام استاد. کی اومدین؟ ببخشید حواسمون نبود که اومدین تو کلاس.


romangram.com | @romangram_com