#ملودی_زندگی_من_پارت_32
وقتی توضیحات تموم شد استاد از اول جزوه تا هرجایی که درس داده بود از چند نفر پرسید. از منم یه سوال پرسید که مربوط به درس امروز بود. وقتی پرسش و پاسخ تموم شد بچه ها شروع به حرف زدن کردن.
عطیه گفت:
- بابا عجب جیگریه!
- کی؟
عطیه: همون پسر تازه وارده!
- ببخشید اونوقت از کجا متوجه شدی؟
عطیه: وا، مگه کوری نمیبیش؟!
- اولا کور تویی. ثانیا مگه میشه از نیمرخ تشخیص داد که خوشگله یا نه؟ مخصوصا ما که ردیف پنجمیم و اون ردیف دو. یه حرفایی میزنیا!
عطیه: تو چشمات مشکل داره و نمی بینه من چیکار کنم؟!
- عطیـــه ...
عطیه: باشه بابا. غلط کردم.
- این شد یه چیزی.
عطیه: رو تو برم باو!
- همینه که هست. انقدرم نگو باو درست تلفظش کن.
عطیه: نمیخوام.
- به درک!
عطیه: خیلی خب باو ... قهر نکن.
- باز که گفتی باو! بعدشم مگه بچهم که قهر کنم؟
عطیه: نمیدونم شاید .
یکی زدم پس سرش که گفت:
- آخ دیوونه. خب نه نیستی.
استاد: شماها، به هم چی میگین؟
romangram.com | @romangram_com