#ملودی_زندگی_من_پارت_146

گلنوش: دختردایی عزیز به بخش اتاق عکاسی!

خندیدم و گفتم:

- باشه میرم. اول این کیکا رو آماده کنم بعد.

روژیندست به کمر شد.

روژین: من و گلنوش انجام میدیم، تو برو بیرون. ناسلامتی تولد خواهرته برو باهاش عکس بگیر.

گلنوش:آره . ما کیکا رو تو ظرف میذاریم. برو پیش ملینا.

کارد ها رو روی ظرفای یکبار مصرف گذاشتم و رو دستم بلند شدم و با دستمال دست کیکیمو تمیز کردم.

- مرسی، لازم نیست دیگه آخراشه. همین سه چهار تا ظرف مونده.

روژین از پشت هولم داد به طرف سالن و از آشپزخونه بیرون آورد.

روژین: دِهَه. می گم برو یعنی برو دیگه.

سرمو سمتش چرخوندم.

- باشه من تسلیم. چرا هول میدی؟ خودم میرم.

روژین ولم کرد و گفت:

- باشه برو.

کنار ملینا نشستم و باهاش چند تا عکس با ژستای مختلف گرفتم؛ بوسیدمش و از جام بلند شدم. آرشام از اول تا اخر سرجاش نشسته بود و تماشاگر بود!

مهبد و دیدم که داره میره بیرون. صداش کردم؛ برگشت طرفم.

مهبد: بله؟

- کجا میری؟

مهبد: عمو زنگ زد گفت ماشین و آوردن.

- راست می گی؟ الان کجان؟

مهبد: پشت در منتظرن. ریموت و از روی میز برداشتم. سر ملینا رو گرم کنین تا ماشینو بیارن تو.

- باشه برو.


romangram.com | @romangram_com