#مدال_خورشید_پارت_42
ارباب سپهر زمزمه کرد:« تو خیلی باهوشی بچه. درسته، فقط افراد خاصی با توانایی دیدن آینده به دنیا میان، و فقط می تونن یه بار آینده رو ببینن. در طول کل تاریخ، فقط پنج نفر با این توانایی به دنیا اومدن. اولی از تواناییش برای دیدن این که انسان ها در آینده به چه جنایاتی دست می زنن، استفاده کرد. دومی و سومی از ترسشون هیچ وقت نخواستن آینده رو ببینن. چهارمی که آدم احمقی بود، یک ماه قبل از به دنیا اومدن اولین فرزندش، آینده رو دید که بفهمه بچه پسره یا دختر... »
پارسا کنترلش را از دست داد و گفت:« خاک بر سرش! »
ارباب سپهر خندید و گفت:« و پنجمی هم بانو نازک بود که از قدرتش برای دیدن خصوصیات نوه های اردشیر استفاده کرد. » پریا دستش را روی زانویش گذاشت و پرسید:« خوب... چرا همون موقع یه آدم انتخاب نکردن؟ چرا یه کسیو انتخاب کردن که به دنیا نیومده باشه؟ »
لیلی عصبی چشمانش را در حدقه چرخاند و گفت:« خب خنگ خدا! به خاطر این که آب ها از آسیاب بیفته و دیو ها احساس امنیت کنن و دیگه از مدال محافظت نکنن چون فکر می کنن که دیگه کسی دنبال مدال نمیاد. »
پریا گفت:« خب! قضایا تا حدودی توجیه شد. پارسا انتخاب شده تا مدال رو به شما برگردونه. ولی چرا حالا؟ »
پیرمرد جواب داد:« چون ما متوجه شدیم که دیوها قصد دارن کل هم نوعانشون رو توی دنیا متحد کنن و یه جنگ بی نهایت عظیم راه بندازن. و می دونین که بعدش چی میشه! »
لیلی با صدای گرفته ای گفت:« دنیای انسان ها. »
ـ دقیقاً. به خاطر همینه که ما به مدال نیاز داریم.
رامین که تا آن لحظه ساکت بود، ناگهان پرسید:« خب اینا به کنار! وظیفه ی پارسا که معلوم شد؛ پس ما اینجا چی کاره ایم؟! »
ارباب سپهر با چهار هدیه و لبخندی بر لب وارد شد؛ پشت سرش اشکان هم داخل آمد. ارباب نشست و به اشکان هم اجازه ی نشستن داد. با لبخند گفت:« خب، با وزیر اعظم من که آشنا شدین، مگه نه؟! »
لیلی پوزخندی زد و زیر لب گفت:« بعله! کاملاً در جریان روش های مردم آزاریشون قرار گرفتیم!» ارباب با لبخندی مهربان گفت:« بس کن لیلی! این وظیفه ی اشکان بود که منو در جریان افکار تاریخ نگار جوونمون قرار بده! »
romangram.com | @romangram_com