#مدال_خورشید_پارت_41


پریا پرسید:« خب چرا مدال رو پیش خودشون نگه نداشتن؟ » ارباب سپهر با لبخند گفت:« برادرت مطمئناً اینو خوب می دونه! »

پارسا در حالی که به زمین نگاه می کرد، متفکرانه پرسید:« اول باید یه چیزی رو بدونم؛ نه پری ها و نه دیو ها، هیچ کدوم نمی تونن روی سرزمینی که خودشون توش زندگی می کنن، طلسم ضد طرف مقابل رو بذارن، مگه نه؟! »

ارباب با لبخند سرش را تکان داد. پارسا که چهره ی گیج سه نفر رو به رویش را دید، ادامه داد:« یعنی پری ها نمی تونن روی سرزمین خودشون طلسم ضد دیو بذارن، و دیو ها هم نمی تونن سرزمین خودشون رو در مقابل پری ها محافظت کنن. پس به خاطر اینه که روی یه تیکه از سرزمین خودِ پری ها، طلسم ضد پری گذاشتن و مدال رو اونجا پنهان کردن. چون اگه پیش خودشون می موند، امکانش بود که پری ها دوباره به دستش بیارن. »

ارباب سپهر با شادی گفت:« ولی اونا حواسشون به یه چیزی نبود! » پارسا بشکن زد و ادامه داد:« به این که انسان ها می تونن وارد سرزمین ممنوعه بشن و اگه قرار بر همکاری انسان ها باشه، اونا ترجیح می دن با پری ها همکاری کنن تا با دیو ها. »

ـ کاملاً درسته!

لیلی ادامه داد:« پس اون خانومی که زمان شونزده سالگی ارباب شایسته به دنیای انسان ها اومد... » پارسا حرفش را قطع کرد:« در واقع دنبال یه همکار انسانی می گشته! »

پریا ادامه داد:« و در عوض شفا دادن منیره، از اردشیر شایسته، نوه اش رو خواسته! اردشیر هم قبول کرده که اولین پسر سومین پسرش، کمکشون کنه! »

لیلی دست هایش را به هم کوبید و گفت:« فهمیدم! »

رامین سرش را کج کرد و گفت:« چیو فهمیدی؟ » لیلی متفکرانه جواب داد:« اونا می تونستن به ارباب شایسته حق انتخاب بدن تا هر کدوم از نوه هاش رو که خواست، به کمک قبایل حقیقی بفرسته. ولی از قصد گفتن اولین پسرِ سومین پسر؛ چون آینده رو دیده بودن و توی پارسا صفاتی رو پیدا کرده بودن که به دردشون می خورد! »

پارسا نگاهش را از لیلی گرفت و بشکن زد؛ ادامه داد:« و حدس می زنم دیدن آینده با محدودیت هایی رو به رو باشه، درست میگم؟! »


romangram.com | @romangram_com