#مدال_خورشید_پارت_36

لیلی رفتار خشک و سرد پسر رو به رویش را تجزیه و تحلیل کرد و پیش خودش گفت:« این دست پارسا رو از پشت بسته! »

پسر دستی به ردای سفید و بلندش کشید، چشمان طوسی نافذش را به لیلی دوخت و زمزمه کرد:« مثل این که شما خیلی به منش و رفتار طرف مقابلتون توجه دارین، بانو لیلی! »

لیلی آب دهانش را قورت داد و آرام گفت:« و این... بده؟ »

ـ البته که خوبه، بانو لیلی! این به شما کمک می کنه که نوع کلماتتون رو متناسب با اخلاق طرف مورد صحبتتون انتخاب کنین و تأثیر بیشتری بر عقایدش بذارین.

لبخندی کمرنگ زد و با نگاهی شیطنت آمیز، رو به پارسا ادامه داد:« البته، ارباب پارسا خیلی در این مورد قوی تر و بهتر عمل می کنن و این طور به نظر می رسه که ... »

حرفش را با تک خنده ای قطع کرد و کنار گوش لیلی خم شد؛ آهسته چیزی را زمزمه کرد و دوباره صاف ایستاد. دست هایش را پشت کمرش قفل کرد و منتظر واکنش لیلی شد.

لیلی لب هایش را به هم فشار داد؛ سعی کرد خشمش را کنترل کند و آرام باشد، ولی نتوانست. بلند شد و فریاد زد:« نخیر آقا! دارین اشتباه فکر می کنین! »

پسر لبخندی شیطانی زد و گفت:« این حرفارو به کسی بزنین که نتونه ذهنتونو بخونه. » لیلی با بغض جواب داد:« خدا شاهده، یه کلمه از این چرت و پرتارو به کسی بگین، حلالتون نمی کنم! » پسر خنده اش را خورد و گفت:« کلماتی که انتخاب می کنین، اصلاً مناسب یه تاریخ نگار نیست!»

لیلی با اخم نشست و گفت:« اگه شما هر کس دیگه ای رو این طوری عصبانی کنین، بد حرف می زنه، سرکار! »

پسر لبخندی زد و گفت:« اسم من اشکانه، بانو؛ و در ضمن، می تونم همین حالا ثابت کنم که افراد دیگه می تونن آروم تر از شما باشن. » بعد به طرف رامین رفت و چیزی در گوشش زمزمه کرد؛ پارسا با کنجکاوی خم شد تا بتواند بشنود، ولی چیزی دستگیرش نشد.

رامین با خجالت سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد:« انکار نمی کنم. »

romangram.com | @romangram_com