#من_تو_او_دیگری_پارت_87

برانوش لبخند کجی زد وگفت:دقیقا... پس خیلی هم بد نیست...

ارمیتا:من اصلا گفتم بده که براش مقیاس انتخاب بشه؟

برانوش:فکر کردم ناراحتی...

ارمیتا: ناراحت؟نه...

برانوش:واقعا؟

ارمیتا:چرا باید خودمو احساسمو برای یه ...

برانوش وسط حرفش امد وگفت:یه مرد نما حروم کنی؟!

ارمیتا:واقعا شماها ارزششو ندارید...!

برانوش دیگر چشمهایش از حدقه بیرون میزد... ارمیتا انقدر صریح ورک حرف میزد که نمیتوانست هضم کند... هنوز سردلش مانده بود که جواب بدهد ولی ... ولی نمیشد... جواب دادن به دختری که تحصیلات و دانش کافی برای بحث کردن با او را داشت عواقبی جز اعصاب خردی خودش نداشت...

با این حال گفت:بعضی وقت ها هم استثنا وجود داره...

ارمیتا: به هرحال هیچ چیز نمیتونه برداشت و نظر منو عوض کنه...!

برانوش دست به سینه نشست وگفت:ادم ها با کــــَس خطاب میشن ... نه با چیز! پس میشه امیدوار بود شاید کسی نظرشما رو عوض کنه!

ارمیتا لبخندی زد وگفت: و خداوند امید را افرید!!!

برانوش کم کم داشت حرص میخورد...

ارمیتا کیفش را برداشت وروی ران پایش گذاشت وگفت:بریم؟





برانوش منتظر بود تا او هم متعاقبا از گذشته اش بپرسد...

اما ارمیتا ... مثل اسمش خشک بود... سرد... یخ... ولی جذاب! منکر این نمیشد...

ارمیتا نی دلسترش را دردهانش فرو برد وگفت: از حرفام که ناراحت نشدید؟

برانوش نفسش را یکباره رها کرد وگفت:چیه... خواستی بگی اگر ناراحتم شدم مهم نیست؟

ارمیتا واقعا خندید و گفت: تقریبا... البته از سوی محترمانه اش...

برانوش: کدوم سو؟؟؟

ارمیتا:خواستم بگم بالاخره هرکسی یه دیدی داره!

برانوش: حدس زدن درمورد حرفهات اصلا کار سختی نیست... تمام مدت جبهه گرفتی...


romangram.com | @romangram_com