#من_تو_او_دیگری_پارت_70
مرصاد هنوز نگاهش میکرد...
برانوش ابروهایش را بالا داد و گفت: تو عادت نداری اینقدر سریع به یه دختر ...
مرصاد وسط حرفش پرید وگفت: بستگی به دخترش داره!
برانوش: با افسانه خوابیدی؟
مرصاد : هنوز نه...
برانوش لبخند کجی زد وگفت: هنوز؟
مرصاد پوفی کشید وگفت: از اون تیپ دخترا نیست... حتی بعید میدونم قبلا دوست پسر داشته باشه!
برانوش زهر خندی زد و گفت: ولی دختر سبکیه ...
مرصاد: از چه لحاظ؟ باتو...
برانوش: نه ... ولی خوب... مشنگه ... گیجه ... یه ذره هم شیرین عقله...
مرصاد اخم واضحی کرد وگفت: از مهربونی زیادشه...
برانوش با دهان باز گفت: نه ... مثل اینکه خبراییه...
مرصاد محلی به حرفش نداد و گفت: حالا چطور به فکر افسانه افتادی؟
برانوش: باخواهرش خیلی متفاوته...
مرصاد: اره...
برانوش کمی خودش را جلو کشید وخواست چیزی بگوید که مرصاد گفت: از اون دخترای زرنگه ...
برانوش: ازش خوشم نمیاد... خیلی خودشو سطح بالا میگیره.... فکر کرده کیه!
و در ذهن ادامه داد: با اون پریسنگ نافش!
مرصاد اهمی کرد وگفت: به نظرم جفتشون دخترای خوبین...
برانوش: حالا از کجا میدونی دختر باشن؟
مرصاد : پارانویا داری تو... یه کم خودتو درمان کن!
برانوش : جدی میگم... تو دخترا رو نمیشناسی... این ظاهرشون گول زنکه... وگرنه از کجا میدونی.... تو که باهاش نخوابیدی!
مرصاد از جایش بلند شد وگفت: ترجیح میدم بهش اعتماد کنم!
برانوش : به دخترا وقتی اعتماد کن که باهاشون ....
مرصاد بلند گفت: بخوابم؟؟؟
romangram.com | @romangram_com