#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_52
- خوبه همهچیت رو دیدم!
با این حرف عصبی شدم و پام رو بلند کردم که به ساق پاش بکوبم؛ ولی جا خالی داد و پام رو تو هوا گرفت و فشار داد. فشار انگشتاش رو در گوشت ساق پام احساس میکردم. دردش خیلی شدید بود. داد زدم و گفتم:
- ولم کن.
- تا نگی غلط کردم ولت نمیکنم.
غرورم رو بیشتر از هرچیزی دوست داشتم و زیر بار پذیرش اشتباهم نرفتم. فشاری با شدت بیشتر وارد کرد که اشکم رو درآورد و مجبور شدم ازش عذرخواهی کنم.
پامو ول کرد و منم همونجا رو زمین نشستم و شروع به مالیدن پام کردم. دنیل همونطور که از من فاصله میگرفت، گفت:
- جریمه میشی و پنجاه تا دیگه باید بدوی.
***
تعداد دورها از دستم خارج شده بود و نمیدونستم چند دور شده که پخش زمین شدم. نفسم بالا نمیاومد. کف حیاط دراز کشیده بودم و با نفسهایی منقطع، به سقف عجیب و سیاه حیاط عمارت خیره بودم. دنیل بالای سرم ظاهر شد. از این زاویه، حالت اخم کردنش ترسناک دیده می.شد. دستاش رو به کمرش زد و گفت:
- هنوز پنجاه تا مونده تا صد دورت تموم شه، تازه جریمهت هم نادیده گرفتم!
به قدری نفس کم آورده بودم که نمیتونستم حرف بزنم. دستش رو بهسمتم دراز کرد. حتی انرژی لازم برای گرفتن دستش رو نداشتم.
- یالا مارال، دستت رو به من بده.
نفسی گرفتم و تو یه لحظه دستم رو بلند کردم. اصلاً نفهمیدم چطور داخل عمارت ظاهر شدیم؟!
هاجوواج مونده بودم که پوزخندی زد و ازم جدا شد؛ ولی هنوز با دستاش کمرم رو گرفته بود و حرارت بدنش رو حس میکردم. منم احساس میکردم حرارت بدنم بالا رفته و دهنم خشک شده، متوجه حالتم شد و توی گلو خندید و گفت:
romangram.com | @romangram_com