#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_51
سرم رو پایین انداخته بودم و نفسنفس میزدم که در یک چشم بهم زدن، پاهای دنیل جلوم سبز شد.
آروم سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم که گفت:
- میبینم که کم آوردی؟
انقدر ازش حرصی بودم که میتونستم همونجا بکشمش. لبم رو که خشک شده بود با زبونم تر کردم و گفتم:
- میشه آب بخورم استاد؟
کلمه استاد رو جوری گفتم که خندهش گرفت. سرش رو تکون داد و انگشت اشارش رو بهسمتی که آب معدنی بود گرفت و گفت:
- اونجا آب هست، میتونی بخوری.
مسیری که باید میدویدم حاشیه حیاط بود و کفشم رو از فوم رد ساخته بودند و به همین دلیل باید انرژی بیشتری برای دویدن صرف میکردم.
همهی بدنم خیس عرق بود و موهام با لایهای از آب و عرق پوشیده شده بود. شالم اذیتم میکرد؛ واسه همون به اتاقم رفتم و شالم رو با یه لچک که کل موهام رو میپوشوند عوض کردم.
وقتی به حیاط برگشتم دنیل با ابروهای گره خورده منتظرم بود و گفت:
- مگه من بهت اجازه داده بودم که محل تمرین رو ترک کنی؟
نفسم رو بیرون دادم و به لچک اشاره کردم و گفتم:
- شال به موهام چسبیده بود و اذیتم میکرد؛ مجبور بودم.
با این حرفم یه پوزخند زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com