#کینه_عشق_پارت_157
سام با صدایی گرفته گفت:متاسفم نازنینم...دست خودم نبود...داشتم از نگرانی می مردم...فکر کردم بلایی سرت اومده...اما وقتی خوشحال و خندون وارد شدی و من دیدم نگرانیم بیخود بوده عصبی شدم...ببخش دیگه.
سرش رو بلند کرد تا ببوسدم اما دست روی لبش گذاشتم و گفتم:سام قول بده هرگز کارت رو تکرار نکنی...قلب من طاقت دفعه ی بعدی رو نداره...
سام سرش رو از دست من خلاص کرد و در حالی که قطره اشک غلتان کنار چشمم رو می بوسید گفت:هر گز عزیزم...قول میدم...بعد هم صورتش رو به صورتم نزدیک کرد و فاصله ها رو برداشت...
صبح وقتی سر میز صبحانه حاضر شدم مادر جون به صورت ارغوانی رنگم خیره شد و لب به دندون گرفت و ساحل هم هینی کشید و ساکت شد...پشت میز نشستم...سام برام چای ریخت و لقمه ی آماده ی خودش رو کنار دستم گذاشت....پدرجون زیر چشمی ما رو میپایید....لقمه رو برداشتم و زیر نگاههای خوشحال پدرجون و مادرجون خوردم...
سام از جاش بلند شد و رو به من که هنوز سر میز نشسته بودم کرد و گفت:مگه کلاس نداری؟؟چرا بلند نمیشی؟؟
سرتکون دادم:امروز نمیرم کلاس...
سام نگاه پرسشگرش رو بهم دوخت و گفت:چرا؟؟
پدرجون غضبناک غرید:نکنه با این صورتی که براش درست کردی می خوای کل شهر رو بگردونیش؟؟
سام چهره در هم کشید و لب برچید...
رو به پدرجون با لبخندی تصنعی گفتم:این چه حرفیه پدرجون؟؟ یکم سردرد دارم...
پدرجون اخمی کرد و گفت:ازش دفاع نکن فریماه اگه دیشب گذاشته بودی صورت سام هم الان همرنگ صورت تو بود....لبم رو گاز گرفتم و حرفی نزدم...سام از در اتاق بیرون رفت و من هم به دنبالش...
romangram.com | @romangram_com