#کینه_عشق_پارت_158


کمک کردم کتش رو بپوشه و کیفش رو به دستش دادم و در حالی که جلوش ایستاده بودم و یقه ی پیرهنش رو درست می کردم گفتم:زود بیا حوصله ام سر میره تنهایی...

سام لبخندی زد و دست آزادش رو روی چشمش گذاشت و گفت:ای به چشم...

بعد گونه ی گلگونم رو بوسید و رفت...

به اتاق غذا خوری برگشتم...پدرجون نگاهی به من کرد و گفت:دفعه ی اخرت باشه که لوسش می کنی...حقش بود...

حرفش رو نا تموم گذاشت و منم کنجکاوی نکردم....

بعد از اون اتفاق همه چیز عادی شد و به روال قبل برگشت....

دقیقا" یادمه...روز سه شنبه بود و سام تا اخر وقت تو دانشگاه کلاس داشت....با مادرجون و ساحل تو نشیمن قهوه می خوردیم و تلوزیون تماشا می کردیم.....

پدرجون وارد سالن شد...نگاهی به پدرجون انداختم و متعجب شدم که چرا سام تا به حال برنگشته...

همیشه سه شنبه ها قبل از پدرجون می اومد خونه و دیگه شرکت نمی رفت...

پدرجون که نگاه متعجب من رو دید پرسید:چیزی شده؟


romangram.com | @romangram_com