#کینه_عشق_پارت_156


موذیانه و به دروغ گفتم:میرم اتاق پایین..

سام از پشت بازوم رو کشید و گفت:بشکنه دستی که صورت خوشگلت رو کبود کرده...

سعی کردم بازوم رو از بین پنجه های قویش بیرون بکشم و گفتم:ایشاا..

سام خندید و گفت:باشه...و بازوم رو رها کرد...

به سمت آشپزخونه رفتم و قهوه دم کردم و همونجا پشت میز نشستم و قهوه ام رو روی میز گذشتم...و اونقدر راجع به موضوعات مختلف فکر کردم و افکارم رو با خودم نشخوار کردم که قهوه سرد شد و من از خیر خوردنش گذشتم...یاد لب پاره ام افتادم...جعبه ی کمک های اولیه رو برداشتم و به سمت اتاق رفتم...

سام لبه ی تخت نشسته بود و کلافه سرش رو بین دستاش گرفته بود و به جلو خم شده بود و زانوهاش رو تکیه گاه آرنج هاش کرده بود...

با صدای در سر بلند کرد و به من خیره شد...بی توجه به سام جلوی آئینه ایستادم و در جعبه رو باز کردم...یکم پنبه برداشتم و به الکل آغشته اش کردم...بوی تند الکل تا مغزم نفوذ کرد...جلوی آئینه ایستادم و تا خواستم پنبه رو به لبم نزدیک کنم تصویر سام که تو آئینه افتاد مانع شد...دستش رو جلو آورد و پنبه رو از دستم گرفت...من رو به سمت خودش برگردوند و پنبه رو زیر لبم کشید و خون خشک شده رو پاک کرد...بعد پنبه رو روی زخم گذاشت...از سوزش لبم چهره در هم کشیدم و گفتم:آخ...یواشتر.

سام پنبه رو از لبم دور کرد و بعد خم شد و روی زخم رو بوسید و پنبه رو تو سطل کنار میز انداخت...بغلم کرد و روی تخت خوابوند و خودش هم کنارم دراز کشید...پشتم رو بهش کردم اما از پشت بغلم کرد و سرش رو بالا آورد و گونه اش رو روی گونه ام گذاشت...جای سیلیش درد گرفت...آروم گفتم:صورتم درد می کنه سرت رو بردار.

جای سیلی رو بوسید...دست زیر گردنم انداخت و منو به سمت خودش کشید و گفت:فراموش می کنی مگه نه؟؟

با سماجتی بی سابقه گفتم:هرگز....هرگز فراموش نمی کنم..


romangram.com | @romangram_com