#کینه_عشق_پارت_128


مقابل یه خونه ی ویلایی توقف کردیم....خونه ی اقای محتشم...

با دیدن دم ودستگاه محتشم تو دلم گفتم:تو کجا و اینا کجا...تو دختر یه گدای معتاد و اون دختر یه کارخونه دار پولدار...همون بهتر که همه چیز تموم بشه.

وارد سالن که شدیم اقای محتشم به گرمی ازمون استقبال کرد....

چند دقیقه بعد از اینکه نشستیم و صحبت ها گل انداخت متوجه شدم که مژگان مادر نداره...و 7 سال پیش اونو تو یه تصادف از دست داده...

دلم براش سوخت اما همون موقع تو دلم با بی رحمی گفتم:دیوونه اگه اون مادرنداره....تو هیچ کس رو نداری...پس بهتره برای خودت دل بسوزونی...

وقتی مژگان وارد سالن شد قیافه ی سام و ساحل دیدنی بود...و قیافه ی من هم ایضا"....یه دختر قد بلند با هیکل رو فرم و تراش خورده....چشمای درشت عسلی و پوست سفید....یه بینی قلمی که البته بهش می خورد عملی باشه...در کل دختر فوق العاده جذابی بود....و با اون کت دامن جذب و شیری رنگ جذابتر هم به نظر می رسید...

من حق داشتم تعجب کنم اما دلیل تعجب سام و ساحل رو نمی فهمیدم...اونا که مژگان رو قبلا" دیده بودن...پس چرا اینجوری مبهوت شدن؟؟ یاد حرف ساحل افتادم:خوشگله ولی به پای شما که نمیرسه...

زیر لب گفتم:اینکه از منم خوشگلتره....

تا اخر شب به زور خودم رو نگه داشتم تا به خاطر حریف قدری که پیش روم بود گریه نکنم...با دیدن مژگان خودم رو مغلوب و شکست خورده می دیدم و حتی اگه تا قبل از اومدنمون به اینجا سر سوزی هم امید داشتم اونم از بین رفته بود...

تا اخر مهمونی از بغضی که تو گلوم نگه داشته بودم گلو درد گرفتم اما هنوز هم اون لبخند مضحک و مصنوعی روی لبام می درخشید...


romangram.com | @romangram_com