#کینه_عشق_پارت_127

مادرجون متحیر گفت:خوب معلومه که قراره بیای...پس چی فکر کردی؟؟

پدرجون هم مقتدر گفت:ما بدون تو نمی ریم.

ساحل هم مداخله کرد:تو هم عضوی از این خانواده ای.

سعی کردم از زیر رفتن به این مهمونی در برم اما نشد....

پدرجون بعد از اتمام غذا محکم گفت:تا تو حاضر بشی ما منتظر می مونیم.

خواستم اعتراض کنم که گفت:سریع تر اماده شو فریماه جان...

به ناچار به اتاقم رفتم و از بین لباسهام یه کت شلوار شکلاتی رنگ بیرون اوردم و پوشیدم موهام رو ساده بالای سرم جمع کردم و یه مانتوی کرم رنگ پوشیدم با شال شکلاتی رنگ....به زدن یه رژ لب صورتی اکتفا کردم و رفتم پایین...

پدرجون بادیدن من گفت:ایشاا...عروسی تو فریماه جان...

ساحل هم با طعنه گفت:خیلی خوشتیپ شدی بابا یه جا هم برای ما میذاشتی....

به سام نگاه کردم تو اون کت شلوار دودی رنگ معرکه شده بود...با خنده ای تلخ به سمت در سالن رفتم و رو به پدرجون گفتم:اگه اجازه بدید من و ساحل با ماشین من بیایم.

لبخندی زد و گفت:پس شما پشت ما بیاید تا راه رو گم نکنید.

romangram.com | @romangram_com