#کینه_عشق_پارت_129
وقتی از خونه اشون بیرون اومدیم نفس عمیقی کشیدم...دلم بهم اومد و حالت تهوع بهم دست داد...چشمام گیج می خوردن و نمی تونستم رانندگی کنم...بنابر این سوئیچ رو دادم به ساحل و خواستم که اون پشت فرمون بشینه....سرم داشت از درد می ترکید...
رو به ساحل پرسیدم:مژگان که خیلی خوشگل بود پس چرا دیروز بهم گفتی به پای من نمیرسه اون که از منم خوشگل تر بود...
ساحل لبخندی زد و گفت:بابا من نزدیک 5-6ساله مژگان رو ندیدم...اون موقع ها خیلی لاغر تر از این بود...پای چشماش گود افتاده بود و صورتش پر از جوش بود تازه دماغشم عمل نکرده بود...اصلا" این مژگان با اون مژگانی که تو ذهن من بود زمین تا اسمون فرق داره...ولی خدایی خیلی ناز بود ها...
از زور غم و سردرد اشک از چشمام جاری شد...وهمون سردرد شد سر آغازی برای بیماریم...
شب رو با یه قرص ارامبخش به صبح رسوندم اما...
صبح با بدبختی چشمای متورم و تب دارم رو از هم باز کردم....گلوم می سوخت و صدام در نمی اودم...هنوز هم سردرد داشتم...
سعی کردم از جام بلند شم اما سرم گیج رفت و دوباره روی تخت افتادم...با تلفن از ثریا خانم درخواست قرص کردم...
وقتی ثریا خانم وارد اتاق شد و قیافه ی منو دید به صورتش زد و گفت:خاک بر سرم فریماه جان چه به روز خودت اوردی؟؟
بدون حرف قرص رو از ثریا خانم گرفتم و به زور خوردمش...گلوم به قدری متورم بود که اب دهنمم نمی تونستم قورت بدم....وقتی روی تخت دراز کشیدم ثریا خانم به پیشونیم دست زد و با ترس گفت:وای داری تو تب می سوزی...بعد هم به سرعت از اتاق بیرون رفت و دقایقی بعد با مادرجون برگشت....
مادرجون هم وقتی به پیشونیم دست زد با ترس به ثریا خانوم گفت:زنگ بزن به دکتر واعظی بگو زود خودشو برسونه تنش کوره ی اتیشه.
ساعتی بعد دکتر بالای سرم حاضر شد و بعد از تجویز یه نسخه ی بلند بالا ترکمون کرد...ثریا خانم هم فوری اقا کریم رو صدا زد و ازش خواست تا داروهام رو بگیره...
romangram.com | @romangram_com