#کینه_عشق_پارت_110
صدای پایی رو حس کردم و بعد تقه ای که به در اتاقم خورد...
بدون اینکه حتی نگاهم رو حرکت بدم...خفه و اروم گفتم:بفرمائید.
در به ارومی باز شد و بوی عطر سرد و تلخی که فقط متعلق به سام بود تو اتاق پیچید....خسته بودم...نمی دونستم چرا دوست ندارم ببینمش....با وجود اینکه هر لحظه تشنه ی محبت و عشقش بودم ولی تصور می کردم تو اون لحظه و با وجود حرفهایی که چند لحظه قبل ازش شنیده بودم دلم نمی خواد بهش نگاه کنم...
بنابر این خیلی بی تفاوت سرم رو به طرف دیگه ای چرخوندم...حس کردم متعجب شد اما اهمیتی ندادم...
جلو اومد و دقیقا" رو به روم ایستاد...برگه ی انتخاب واحد رو روی میز کنار تختی گذاشت و گفت:چرا تو تاریکی نشستی؟؟
جوابم فقط سکوت بود و سکوت...
وقتی دید جواب نمی دم به برگه اشاره کرد و گفت:کارت انجام شد کلاس هات یکم نا منظمه ولی خوب چاره ای نبود...دلم نمی خواست با شهبازی رو به رو بشی...می فهمی که چی می گم؟؟
حرفی نزدم...کلافه شده بود اما سعی می کرد خونسرد باشه:فریماه حواست رو جمع کن دیگه حق نداری با شهبازی هیچ ارتباطی داشته باشی...نه تلفنی...نه دیداری و خلاصه هیچی...دلم نمی خواد حتی نگاهش کنی...متوجه هستی؟؟
سکوت دوباره ام به شدت عصبانیش کرد...شایدهم ازرده...
صداش رو بالا برد و گفت:مگه کری؟؟گفتم متوجه شدی یا نه؟؟
romangram.com | @romangram_com